از مشهورترين مواضع نحوي حذف فاعل، در فعل مجهول است. دوري جستن از امر بيهوده بر متكلم بليغ لازم است.هرگاه در كلام قرينه و امارهي لفظي يا معنوي بر مقصود وجود داشت، ذكر آن كلام معلوم،از درجه اعتبار يك سخنگوي آشنا با اساليب بيان مي كاهد، كاربرد فعل مجهول و حذف فاعل در اين اسلوب گفتاري، كه تقريباً در همه زبانهاي زندهي دنيا متداول است علاوه بر صرفه جويي زباني و پرهيز از بيهوده گويي، فوايد دقيق تري نيز دارد كه با استمداد از آيات قرآن و كلام فصيح عربي مي توان، در دو بخش چنين بيان كرد:
1ـ1.اعلام وقوع فعل بر مفعول و عدم تعلق غرض گوينده به فاعل كه وي چه كسي است، بي فايده بودن ذكرفاعل را توجيه مي كند، به عبارت ديگر هدف از كلام، صرفا اعلام وقوع فعل است نه آن كه فعل از وي صادر شده است مانند قول خداي تعالي:
اذا حيّيتم بتحيّة فحيّوا بأحسن منها أوردّوها(نساء،4/86) فرمان الهي بر اين تعلق گرفته است كه هر وقت مسلماني مورد تحيت و درودي قرار گرفت، مثل آن سلام يا بهتر از آن را پاسخ دهد و فرد سلام كننده به هيچ وجه مورد توجه شارع مقدس نمي باشد، مسلمان يا كافر، بزرگ يا كوچك، سواره يا پياده، از خواص يا عوام، دانشمند و كامل يا نادان و جاهل، پس آنچه در اين خطاب به صيغهي مجهول مورد نظر است، مخاطب سلام واقع شدن است نه سلام كننده، از اين رو غرضي در ذكر فاعل وجود ندارد.
اذا قيل لكم تفسّحوا في المجالس فافسحوا (مجادله،58/11) عمل به يك كار اخلاقي مورد تأييد آيين الهي، در جامعهي اسلامي، قطع نظر از اين كه آمِر كه باشد، خوب و پسنديده است، از اين رو فرمود: هرگاه به شما گفته شود بهمجلس وسعت بخشيد و به تازهواردها جا دهيد اطاعت كنيد.
1ـ2. معلوم و آشنا بودن فاعل در نزد مخاطبان و شهرت چشمگير آن: از جمله دواعي حذف فاعل است، ذكر فاعل معروف موجب دلزدگي و ملالت در كلام مي گردد.
آن گاه كه خداي تعالي مؤمنان حق جوي را به هنگام شنيدن بانگ اذان ظهر، بپاداشتن نماز جمعه فرا مي خواند كه كارهاي روزمره و كسب و تجارت را فرونهاده و در اجابت اين دعوت الهي بشتابند.
يا أيّها الّذين آمنوا إذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الي ذكر اللّه وذروا البيع (جمعه،62/9) پس آن گاه با حذف فاعل و به كارگيري اسلوب مجهول در شأن اين نمازگزاران آشنا وبدون خطاب مستقيم به آنها با كلامي دلنشين مي فرمايد:فاذا قضيت الصّلاة فانتشروا فيالأرض وابتغوا من فضلاللّه (جمعه/10)
1ـ3. نامشخص بودن فاعل: در پاره اي از موارد آن چه گوينده را به،بكارگيري صيغهي مجهول و حذف فاعل فرا مي خواند، چيزي جز ندانستن نام فاعل و عدم آشنايي قبلي با وي نميباشد، آن گاه كه خانواده اي مالباخته، پريشان و مضطرب به پاسگاه امنيتي شهر، پناه آورده و سرآسيمه مي گويد:سُرِقَ البَيْتُ ، واقعا سارق را نمي شناسد تا نام وي را بر زبان جاري ساخته، خود را هر چه زودتر از اين نگراني و رنج و اندوه برهاند، و مانند قول خداي تعالي:
من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليّه سلطانا (اسراء،17/33)
1ـ4. پنهان نگه داشتن نام فاعل از ديگران: مانند اين كه در مجلسي، گوينده اي فردي را مورد خطاب قرار داده و بگويد: جَاء او ذَهب، و از اين كلام فرد معيني مورد نظر او باشد، نام وي را به جهات اخلاقي يا امنيتي از ديگران پوشيده نگاه مي دارد.
1ـ5. ترسيدن از فاعل: گاه به جهت حفظ جان و آبرو، متكلم بليغ از ذكر نام فاعل با وجود آن كه به خوبي وي را مي شناسد خودداري كرده و فعل را به صورت مجهول ميآورد، چون در شرايطي قرار دارد كه ايمن از آزار وي نمي باشد، لذا ميگويد:
1ـ6. نگران فاعل بودن: در شرايطي، مشخص شدن نام كنندهي كاري و گويندهي كلامي، احتمال تعقيب و مجازات وي از طرف نيروهاي مزاحم، وجود دارد، از اين رو گويندهي خردمند و حكيم و آشنا با اساليب بلاغي از ذكر نام صريح فاعلـ اگر چه امكان دارد خود او باشدـ خودداري كرده و فعل را به صيغهي مجهول بيان مي نمايد و مي گويد:
كُتبَ أو قِيلَو آن گاه كه شرايط مساعد گشت و وقت اظهار فرا رسيد و بيم و خوف موجود بر فاعل برطرف گرديد، نام فاعل را آشكارا بر زبان مي راند.
1ـ7. حفظ آبرو: از جمله دواعي به كارگيري صيغهي مجهول و پنهان داشتن نام فاعل در يك كلام شايستهي ادبي، رعايت حرمت و احترام افراد مؤمن و پوشيده نگاه داشتن لغزش هاي ريز اخلاقي به جهت متنبه كردن غير مستقيم و پيشگيري از جري و گستاخ نمودن افراد و اشاعهي فحشا است. اين است كه گويندهي بليغ به حكم «هر راست نشايد گفت» در ميان جمع، آن عمل منكر را به شخص مشخصي نسبت نمي دهد و مي گويد: عُمل ذلك المنكر،تا ضمن حفظ آبرو، مجال براي جبران مافات و پرهيز از تكرار باشد.
1ـ8. تعظيم فاعل: گاه با حذف فاعل از روساخت جمله عظمت كار و در پي آن عظمت فاعل ثابت گردد، و فعل مجهول دلالت بروجود يك فرماندهي توانا مي كند كه به فرمانش، كارها بي هيچ ترديد و بدون فاصله انجام مي پذيرد، مانند قول خداي تعالي:
وغيض الماء وقضي الامر (هود،11/44) تعبيرات اين آيه به قدري دلنشين و در عين كوتاهي، گويا و زنده و با تمام زيبايي، آن قدر تكان دهنده و كوبنده است كه به گفتهي جمعي از دانشمندان علوم بلاغي اين آيه از فصيحترين آيات قرآن، به حساب ميآيد، هرچند همهي آيات قرآن داراي مرتبهي عالي فصاحت و بلاغت و در سر حد اعجاز است، و بعضي بيستويك صنعت ادبي زيبا براي اين آيه بر شمرده اند،1 پس از آن كه قوم لجوج و ملحد نوح، اندرزهاي اين پيامبر الهي را كه آنها را به توحيد و يكتا پرستي و اخلاق انساني فراخواند، نپذيرفتند و دست از كفر و شرك برنداشتند، و به عذاب الهي كه همانا پرشدن همه زمين از آب ـ به قدرت الهيـ بود، هلاك گشتند، تنها يك قدرت عظيم مي توانست، اين حجم بسيار از آب را برطرف سازد، تا زمين دوباره، بستري امن براي زندگي گردد. اين است كه آن كار بزرگ با فرماني كوبنده و به صيغهي مجهول از قادري معلوم صادر شد: قيل يا أرض ابلعي ماءك ويا سماء أقلِعي(هود/44) و ديري نپاييد كه: غيض الماء وقضي الامر، و به طور طبيعي معلوم است كه تصور وقوع آن كار بزرگ جز از تواناي شكست ناپذير امكان ندارد و وهم وعقل به فاعلي جز آن عظيم متوجه نشود، و پس از اين فرمان بود كه: هلك من جفَّ القلم بهلاكه ونجا من سبق العلم بنجاته.
قضي الامر الّذي فيه تستفتيان(يوسف،12/41) ياران يوسف در زندان خوابهاي شگفتي ديدند، كه از تعبير آنها در ماندند از اين رو پريشان و مضطرب رو به يار راستگوي خود، يوسف نمودند و از او خواستند كه با تعبيري صادق آنها را از اين محنت برهاند، يوسف به امداد غيبي رؤياي آنها را تأويل كرد و با صيغهي مجهول به آنهايي كه از تأويل خواب خود و آيندهي دشوار و مبهم روبروي خود در فكر فرو رفته بودند، مشكل بودن چنين كاري را به آنها يادآور شد، تا در كار وي و صحّت آن هيچ ترديدي به خود راه ندهند و فرمود: قضي الامر الّذي فيه تستفتيان.
اذن للّذين يقاتلون بأنّهم ظُلموا وانّ اللّه علي نصرهم لقدير (حج،22/39)
گاهي چون صيغهي مجهول مُشعِر به تعظيم فاعل است، قرائت به صيغهي مجهول بر معلوم ترجيح داده مي شود مانند قول خداي تعالي:
والّذين يؤمنون بما انزِل اليك (بقره،2/4)
1ـ9. دفع فاعل موهوم: در آيهي فغلبوا هنالك وانقلبوا صاغرين وألقي السّحرة ساجدين (اعراف،7/119ـ120) كه مربوط به خنثي شدن كيد فرعونيان بهوسيله انداختن عصاي موسي است آنجا كه با پرتاب اين عصا، آن مار عظيم، همهي وسايل دروغين آنها را به سرعت در برگرفت و حق آشكار گشت و آن چه آنها ساخته بودند باطل شد، در اين هنگام ممكن بود اين تصور پيش آيد: كه علت شكست اين توطئهي دشمن، صرفا عصا يا قدرت موسي بوده است نه خداي قادر متعال، لذا براي دفع اين خيال موهوم، به صيغهي مجهول فرمود: فغلبوا هنالك وانقلبوا صاغرين. و ازسوي ديگر در همين آيه، به سجده افتادن ساحران را نيز به صيغهي مجهول بيان داشته است تا اشاره به اين امر باشد كه ايشان با وجود ادّعاي بسيار در تخصّص و فنّ خويش، و با وعده و وعيدهاي بسيار، در پي مشاهدهي جلوه هاي قدرت الهي در آن لحظه توان از كف داده و همه بي اختيار به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار جهانيان، پروردگار موسي و هارون ايمان آورديم: وألقي السّحرة ساجدين.
1ـ10. در مقام نفرين: از جمله مواضعي كه در قرآن از اسلوب مجهول استفاده شده است، در مقام نفرين ـ دُعاء عليه ـ است، مانند قول خداي تعالي:
قتل الخراصون (ذاريات،51/10)
فعل لازم مانند: تبّت يدا أبي لهب و تبّ (مسد،111/1) و مصدر جانشين فعل مانند: وقيل بُعداً للقوم الظَّالمين (هود،11/44) و فعل مجهول مانند: غلّّت ايديهم ولعنوا بما قالوا (مائده،5/64) كاربرد فعل مجهول در نفرين بسيار كوبنده تر است: فقتل كيف قدّر.ثمّ قتلكيف قدّر (مدثر،74/20) زمخشري مي گويد:
از شديدترين نفرين هاي عرب تعبير «قُتِلَ» است زيرا قتل نهايت شدت مصائب دنيا و رنج هاي آن است.2
1ـ11. تكريم يا تحقير مفعول: در اسلوب قرآني به مواردي برخورد ميكنيم كه با وجود آن كه ذكر فاعل مورد توجه است ليكن به جهت يك فايدهي مهمتر، فاعل حذف شده است، در اين آيه بنگريد:
يسقون من رحيق مختوم (مطففين،83/25) بهجهت تكريم مقام بهشتيان، بهشت بهگونهاي طراحي شده است،كه همه مأكولات و مشروبات بهراحتي در دسترس است، نه زحمتي براي چيدن ميوه ها در كار است و نه مشكلي براي نزديك شدن به درختان پربارش قطوفها دانيه (حاقه،69/23) و نه زحمتي براي نوشيدن انواع نوشيدنيها بلكه بهبهشتيان در كمال عزت و احترام از شراب زلال دست نخوردهي سربسته مي نوشانند. و از آن سوي به جهت تحقير دوزخيان و چون خود با ميل، سوي نوشيدنيهاي ناگوار مهيّاشده براي آنها نميروند بهآنها از چشمههاي فوقالعاده سوزان مينوشانند: تسقي من عين آنيه (غاشيه،88/5) و چه فرق است ميان اين دو نوشاندن.
1ـ 12. حفظ زبان از آلوده شدن بهنام ناپاك فاعل بد كردار: از ديگر دواعي بلاغي حذف فاعل است، گاه كار يك فاعل و به تبع آن وجود وي، چنان قبيح و زشت و پليد است كه گويندهي بليغ حتي از ذكر نام وي، و آلوده كردن زبان خود بهنام وي خودداري ميكند چرا كه كار، آنقدر ناجوانمردانه است كه «تقشعر منه الابدان»، پس در كلامي موجز مي گويد: قُتل عليّّ او قُتل حسين.
1ـ 13. عنايت به مفعول: فاعل ركن اصلي كلام و مفعول از نظر نحويان فضله (زيادي) است، و اصل در فاعل، تقديم و درمفعول تأخير است، و اين اصل درست است زيرا فاعل كه ركن اصلي است توجه قبل از هر چيز به آن است و تا نيامدن آن، وجود هر ركن ديگر كم ثمر بنمايد، ليكن در پاره اي از بيانها لازم افتد كه عنايت به مفعول بيش از حد قياسي آن باشد، پس به جاي اين كه گفته شود نصر زيد عمروا، مي گويند: عمروا نصر زيد و اگر عنايت بيش از اين به جمله باشد، ساختار جمله را به گونه اي آورند كه گويا مفعول، ربّّ الجمله است و از حد فضله بودن تجاوز كرده است، پس مي گويند: عمرو نصره زيد، سپس بهرتبهي آن افزودند وضمير مفعولي را نيز حذف مي كنند و بيان ميكنند و عمرو نصر زيد و ا گر عنايت بهمفعول حتّي بيش از فاعل باشد، فاعل را لفظاً و مضمراً ا ز روساخت كلام حذف ميكنند و فعل را براي مفعول بنا ميكنند و بدين گونه فعل مجهول ساخته ميشود: نُصِر عمرو.
1 ـ 14. عظمت واقعه: اين غرض معنوي در حذف فاعل به خوبي در اسلوب بياني قرآن مشاهده مي شود، آن گاه كه خداي تعالي حوادث قيامت را براي انسانها به تصوير مي كشد، حوادث بزرگي كه در پي آن كوه و زمين با همه سختيش به لرزه درآيد و آسمان با همهي بلنديش شكافته شود، ستارگان و خورشيد پرفروغ ، تيره و تاريك شود. بيان اين وقايع عظيم به صيغهي مجهول علاوه بر اين كه مشعر بر عظمت واقعه از سوي فاعلي معلوم است، موسيقي مناسب و آهنگي متناسب با اين حوادث، به كلام بخشيده است، اين احوال قيامت بهگونهاي فكر و ذهن انسان را مشغول مي سازد كه اساسًا به فاعل توجّّه پيدا نمي كند و فايده اي در ذكر آن وجود ندارد، كاربرد صيغهي مجهول در بيان حوادث قيامت فراگير و عام بوده و تقريبا براي بيان همه مشاهد، از ابتدا تا انتها آمده است:
اذا زلزلت الارض زلزالها (زلزله،99/1)
فاذا النّّجوم طمست. و اذا السّماء فرجت. واذا الجبال نسفت (مرسلات،77/ 8 ـ10)
واذا الشّمس كوّرت (تكوير،81/1)
فاذا نفخ في الصور نفخة واحدة (حاقه،69/13)
واذا النفوسزوّجت واذا المؤده سئلت بأيّ ذنب قتلت واذا الصّحف نشرت (تكوير/7 ـ 10)
ووضع الكتاب وجيء بالنبيين و الشهداء (زمر،39/69)
فأمّّا من اُوتي كتابه بيمينه فيقول هآؤم اقرؤوا كتابيه (حاقه/19)
ووفّيت كلّ نفس ما عملت (زمر/70)
واما من اُوتي كتابه بشماله فيقول يا ليتني لم اوت كتابيه (حاقه/25)
واذا الجحيم سعّرت (تكوير/12)
وسيق الّذين كفروا الي جهنّّم زمرا حتّي اذا جاؤوها وفتحت أبوابها (زمر/71)
تسقي من عين آنية (غاشيه/5)
وسقوا ماء حميما (محمد،47/15)
وازلفت الجنّّة للمتقين (ق،50/31)
وسيق الّذين اتّقوا ربّهم الي الجنّة زمرا حتّي إذا جاؤوها وفتحت أبوابها (زمر/73)
يسقون من رحيق مختوم (مطففين،83/25)
2ـ 1. ايجاز: اگر چه شايد بتوان گفت درهمهي موارد حذف فاعل به دليل معنوي، ايجاز و اختصار نيز در نظر بوده است، ليكن گاه قصد ايجاز پررنگ تر است، مانند: لمَّا فازَ السّابقَ كُوفِئَ، يعني كافأتِ الحكومهُ السّابق. و مانند قول خداي تعالي:
انعاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به (نحل،16/126) اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقداري كه به شما تعدّّي شده كيفر دهيد.
2ـ 2. به تناسب سجع يا فاصله: من طابت سريرته حمدت سيرته، يعني حمد النّاس سيرته، ليكن اسلوب فعل معلوم به موسيقي كلام اخلال وارد مي نمود. و مانند: من حس عمله عرف فضله.
2ـ 3. تصحيح نظم: مانند قول اعشي:
علّقتهـا عـرضـاًو علّقت رجـلا غيري و علّق أخري غيرها الرّجل
در اين بيت سه فعل مجهول وجود دارد و فاعل ـ خدا ـ به جهت علم به آن و به جهت تصحيح نظم، حذف شده است و اگر فاعل را ذكر ميكرد و مي گفت: علّقني اللّه ايّاها و علّق اللّه رجلا غيري و علق اللّه اخري ذلك الرجل، هر آينه نظم كلام دچار اختلال ميشد.
1. ر.ك: طبرسي، مجمع البيان،3/د.
2. ر.ك:زمخشري، الكشاف،4/702.